معماري معمولاَ براي جوابگويي به مجموعه شرايط موجود، متصور( طرح ) و محقق (ساخته ميشود).
ماهيت اين شرايط ممكن است صرفاَ عملكردي يا به درجات مختلف بازتاب مقاصد اجتماعي، اقتصادي ،سياسي و حتي مسائل احساسي و ايده آليستي باشد. در هر صورت، فرض بر اين است كه مجموعه شرايط موجود ( معني مساله ) در حد قابل قبول نبوده، و مجموعه شرايطي جديد ( يعني راه حل ) مورد نياز است. پس خلق معماري همان عملكرد حل مسأله يا روند طراحي است.
معماري بعنوان يك هنر بالاتر از جوابگويي صرف به نيازهاي عملكردي برنامه يك بنا ميباشد. اصولاَ تجليات فيزيكي معماري با عملكرد انسان مطابقت دارد. در هر حال، ترتيب و غدة سازماندهي عناصر تشكيل دهندة فرم و فضا، چگونگي پيشرفت تلاشهاي معماري، استخراج جوابها و رساندن معنا را تعيين خواهد نمود. از اينرو، عناصر تشكيل دهندة فرم و فضا مصرفي شده اند ولي نه بعنوان هدف، بلكه به عنوان وسيلهاي براي حل معمارانة مساله در جوابگويي به شرايط عملكرد ،مفاد و محيط.
قياس آنرا ميتوان به اين صورت انجام داد كه شخص بايد الفبا را قبل از شكلگيري كلمات و بسط فرهنگ لغات خود بداند و درك كند، او بايدقواعد دستور زبان و نحو را قبل از ساختن جملات فهميده و اصول تركيب را قبل از نوشتن مقالات و داستانها و غيره درك نمايد.
در هر صورت در مقام موارد، عناصر متشكل و سيستم هاي مختلف بايد در ارتباط با يكديگر و وابسته بهم باشند و به طور دو جانبه كمك به تشكيل يك كل واحد كنند. هنگاميكه روابط اين عناصر و سيستم ها، بعنوان اجزاء متشكله معماري ،در داخل خود و با كل بنا مشخص نشود نظام معماري بدست آمده است.